به شمعی کو صبا کرده به خلوت، خانه ای داری


که از تنهایی ات غم نیست گر پروانه ای داری

از این خلوت نشینی کم نگردد هستی حسنت


که آن جا هم ز خون مجرمان پیمانه ای داری

مرا این آتش از داغ جدایی بیشتر سوزد


که می گویند جا در محفل بیگانه ای داری

ز آسیب نظر گر می گریزی در دلم بنشین


که آن گه خالی از نامحرمان کاشانه ای داری

به شرط آن که ناید گردی از خاکسترش بیرون


طلب کن جان من گر جان فشان پروانه ای دار

نخواهی دید عرفی تا قیامت روی هشیاری


که این مستی ز شوق نرگس مستانه ای داری